شعری از خودم
فرزانه ابراهیمی
دلم مردی میخواهد
از آئینه
بیرون بییاید
دست بکشد روی موهام
زخم دلم را
باند پیچی
ازلبهام بوسه شکار کند!
دلم مردی میخواهد
بارانی
بپوشد
دهلیز قلبم را آب و جارو کند
تا من
پیش از اینکه
خوابم ببرد
مرد خوبی را ببینم
که مرده نباشد!